همه اتفاقاتی که تو این 3-2 روز افتاده بود با چیزی که امروز شنیدم تکمیل تکمیل شد. بابا جونم آب جوش ریخته رو پاش از زانو به پائین پاش سوخته... صبح که شنیدم دلم میخواست داد بزنم. خیلی جلوی خودمو گرفتم که بابا صدای گریمو نشنوه، کاش پیشش بودم حداقل کمتر اون شب درد می کشید خودم زودتر می رسوندمش دکتر...
تازه آقا با اون حالش اومده سرکار با کمال سرسختی راه هم می ره. می دونستم این بی خبری من یه کم عجیبه... کاش الان بهم زنگ می زد منو از حال خودش با خبر می کرد دوری و بی خبری و انتظار خیلی سخته خیلییییییییییییییی
نمی دونم عجیبه دو تا بابا داری دوتاشونم دوست داری نگران هر دوشونم هستی به یکی نزدیکی از اون یکی دور.....
صبح یه حرفی به بابام زدم بعد پشیمون شدم بهش گفتم دو تا بابا دارم از دست هر دوتونم دارم می کشم(منظور غصه خوردنده!!) وای بابا اگه پیشت بودم اینقدر برات حرف می زدم و وراجی می کردم که اصلا سوزش پاتو فراموش کنی هر چند که جناب خان بابا می فرمایند به پای زمینی احتیاجی نیست من با دلم این ور و اون ور می رم.. بین خودمون باشه یه جورایی راست می گه.
برای بابا جونام!!!! دعا کنید فعلا هر دو مصدومند و هر دو هم از ناحیه پا (حسودا) بهتر بود بگم دعا کن چون این جور که معلومه فقط یه بازدید کننده (هادی) رو دارم.