تعداد بازدید کنندگان
52659

 بازدید امروز
14

  چه جوری میشه که.... - تنهایی های دخترک

خانه| مدیریت| شناسنامه | ایمیل


لوگوی من

چه جوری میشه که.... - تنهایی های دخترک

 لینک دوستان


لوگوی دوستان



آرشیو

زمستان 1383
پاییز 1383


آوای آشنا


حضور و غیاب

یــــاهـو


اشتراک

 



چه جوری میشه که این جوری میشه و دلت نمیخواد کسی طرفت بیاد و تو هم طرف کسی نری؟چه جوری میشه که دلت میخواد وقتی خانمه به راننده می گه یواش برو بزنی تو سرش و بگی به تو چه بذار تند بره شاید به مراد دل رسیدیم؟ چه جوری میشه که یه آقایی تو اتوبان ازت می خواد حلقه ات رو نشونش بدی و توهم با بی تفاوتی از دستت در می یاری و نشون می دی؟ چه جوری میشه که همون آقای مودب!!!! ازت می رسه عذر میخوام چند سالتونه؟!! بر می گردی بهش می گی ببخشید شما؟ بعد هم همچین بی ادبانه! برخورد می کنی که یه جورایی دمشو می ذاره رو کولشو می ره؟

امروز کم مونده بود با کیفم بزنم تو سر همین آقای مودب!!! بی ادب حلقه رو تو دست من می بینه و باز جسارت به خرج می ده. جسور!!! ولی برای طفلکی دلم سوخت تقریبا از ترسش می دوئید منم اینقدر عصبانی بودم و دلم گرفته بود که کنار خیابون مثل این دختر بچه های لوس هق هق گریه کردم... عجب خنگی ام من؟!!! خیلی داغونم نه تقریبا خرد شدم دیگه یکی بیاد جمعم کنه پس این همراهان کجان؟ خسته شدم از بس وعده وعید و قربون صدقه شنیدم من که به قربون صدقه رفتن احتیاج ندارم...

گفت می آیم، سحر شد و نیامد...
نیامد و نخواهد آمد، زیرا او هیچ پیمانی نبست که نشکست...
او هیچگاه نسوخته تا معنای سوختن را بداند...
او هیچ وقت درد نکشیده تا بداند درد چیست...
او هرگز در انتظار نمانده تا از تلخی انتظار با خبر باشد...
                                                         



¤ نوشته شده توسط دخترک در ساعت 10:31 عصرسه شنبه 83 آذر 24

 

خانه| مدیریت| شناسنامه | ایمیل